خاندان گیلویه؛ کی خالد فرزند کی ‌گیلویه (بخش دوم)

به جز کی‌گیلویه، که در وقایع عهد خود در دوره عباسیان حضور یافت و به‌عنوان یک شخصیت موثر و مشهور، مورد توجه و هدف قرار گرفت؛ چند تن از اخلاف او نیز در قلمرو خلافت عباسی و نزد خلفای بنی‌عباس، نقش بارز و چشمگیری ایفا کرده‌اند. در خصوص کی‌خالد فرزند کی‌گیلویه، منابع معتبری چون دستور‌الوزاره اصفهانی، وفیات‌الاعیان ابن خلکان و الوافی‌بالوفیات صفدی گزارش تقریباً یکسانی آورده‌اند. از فحوای گزارش برمی‌آید که این داستان شهرت خاصی داشته است. تردید نباید نمود که منابع مذکور - که چند قرن بعد از حادثه نگاشته شده - خود از منابع سده‌های قبل، اخذ و استفاده نموده‌اند. باری، داستان به هنگامه درگیری‌های شدید طرفداران امین و مأمون و محاصره بغداد در سال ۱۹۸ قمری بر می‌گردد. در وقت محاصره بغداد، لشکر مأمون به فرماندهی طاهر، نیاز مبرم به مال پیدا کرد و مشکل را به مامون انعکاس داد. مأمون برای رفع معضل مالی سپاه، طاهر را به «خالد بن جیلویه کاتب» احاله داد تا با گرفتن «قرض» از او، به اوضاع مالی، سر و سامان دهد. اما خالد امتناع ورزید و چون فتح بغداد صورت گرفت، طاهر دستور داد او را دستگیر و شکنجه نمایند. خالد در زیر ضربات شکنجه، از طاهر تقاضا نمود اجازه‌اش دهد اشعاری را که سروده انشاد کند، سپس هر کاری می‌خواهند انجام دهند. طاهر اجازه داد و چون خالد اشعار را خواند، اعجاب و احسانش را برانگیخت و عفوش نمود (ابن خلکان: وفیات‌الاعیان، صص ۵۲۰-۵۱۹ /۳ / صفدی: الوافی‌بالوفیات، ص ۲۲۷/۱۶ / سنجری: منظرالانسان، ۱۰۰ / ۲). مؤلف دستورالوزاره، داستان را با تفصیل و جزئیات بیشتری عرضه داشته است. وی که این واقعیت تاریخی را با نگارشی ادیبانه ثبت کرده، می‌نویسد: چون طاهر در کار فتح بغداد شد و «نقل به مستقر سریر مملکت و دارالسلام خلافت کرد، لشکرش از ناهار بی نوایی و فرط اشتها، با معده‌ها ناری ملتهب» داشت. بنابراین «حال اختلال احوال [لشکر] بر رأی امیرالمومنین عرض داشت، مأمون نبشت که: استقرض من خالد بن جیلویه ما یقیم به اَوَد الاختلال». یعنی از خالد بن جیلویه قرض کن، تا این اختلال و نابسامانی را سامان دهی.

«و این خالد چندان مال داشت که حساب کمیت آن چون جذر اصم، منطق نبود» (اصفهانی: دستورالوزاره، ص۸۶). چون طاهر درخواست مأمون را به خالد ابلاغ کرد، وی با این استدلال که «من مأمون را در قضای قرض، امین ندانم»، جواب رد داد (همانجا). وقتی مأمون پاسخ منفی خالد بن گیلویه را شنید، به طاهر اجازه بازداشت و برخورد با خالد را داد. چون طاهر «اجازت استیصال و ابادت خالد یافت، او را حاضر کرد و در شکنجه عقوبت کشید». قبل از این که تازیانه شکنجه بر او فرود آید، به طاهر پیشنهاد گزاف و چشمگیری داد که «چندان پیاده که در لشکرند سوار گردانم و هر سواری را جنیبتی ترتیب دهم و یک سال برگ لشکرت متقبل و متکفل شوم... مرا خلاص فرمای». طاهر پاسخ داد: «من خود تو را نیست کنم و هر چه هست بردارم». پس او را خواباندند «و دست تازیانه بر وی گشادند» (همان، صص ۸۷-۸۶ ). خالد بن گیلویه، مجدداً از طاهر درخواست نمود: «کلمه‌ای دیگر بشنو»، آنگاه هر چه خواهی انجام ده. چون «او را بازنشاندند، گفت از بهر خدا طفلان خرد دارم، دو سه بیتک حسب‌الحال بر زبان خاطرم آمد، بشنو!». طاهر گفت: «بخوان». وی این اشعار را خواند:

«زعموا بان الصقر صادف مره

عصفور بر ساقه المقدور فتکلم العصفور تحت جناحه والصقر منقض علیه یطیر ما کنت خامیزا لمثلک لقمه و لین شویت فاننی لحقیر فتهاون الصقر المدل بباسه کرما و افلت ذلک العصفور» (همان: ص۸۷).

یعنی: «آورده‌اند که بازی بر یک گنجشک بیابانی برخورد و آن را که قضاوقدر می‌راندش گرفت. پس در حالی که باز بر سر او فرود می‌آمد و می‌پرید ،گنجشک زیر بال او چنین سخن گفت: من برای تو نمی‌توانم لقمه خامیزی باشم، و اگر مرا سرخ کنند چیز حقیری خواهد بود. باز بالنده به خود و ناز کنان از قدرت خود، از روی کرم منقارش را اندکی سست کرد، گنجشک در رفت» (همان: ۱۹۸-۱۹۷). بنا به نقل اصفهانی وقتی خالد ابیات را خواند، «نسیم جان‌پرور [اشعار] به دماغ استماع [طاهر] رسید، از مکارم اوصاف خود نپسندید که آن آزادمرد را در بند بگذارد که او نیز طفلکان داشت». بنابراین، از «محاسن اخلاق و مکارم عادات خود» او را بخشید (همان: ص۸۷). با این حال، چون مأمون وارد بغداد شد و خلافت را به دست گرفت «حال خالد بحث کرد، نایره کینه که از او در سینه داشت زبانه زد». پس دستور داد، او را دستگیر و شکنجه کنند. چون خبر بازداشت خالد به طاهر رسید، «پیاده می‌دوید تا خود را بر سر او افکند» و به مأمون گفت : «اِنّ رأسی دون رأسِه». یعنی سر من به جای سر او باشد. طاهر، داستان شعرخوانی خالد و ابیات او را بر مأمون روایت کرد و گفت: «من او را به عواطف اشرف مولانا بخشیدم و آن جرم بزرگ او را در کار اطفال خرد او کردم». مأمون سوال کرد: او را به خاطر تو ببخشم یا چهار بیتش. طاهر جواب داد: «جانب هنر راجح‌تر، او را به فضل خود بخش، عفواً صفواً، آزاد کن او را، با مزید عاطفت و حفاوت». پس خلاصش فرمود (همانجا). از مطاوی مطالبی که نویسندگان مزبور آورده، چند نکته مهم استنباط می‌گردد.

۱- خالد بن گیلویه، کاتب بود. یعنی عنوان رسمی و مهم کاتبی را داشت. اما معلوم نیست که وی کاتب دستگاه خلافت و امور دیوانی و اداری آن بود یا نه؟ آیا در بحبوحه این درگیری‌ها مسئولیت اداری داشت یا پیشتر چنین سمتی را عهده‌دار بود؟ متاسفانه، به‌دلیل عدم تصریح منابع، پاسخ درستی به این سوالات نمی‌توان داد.

۲- خالد بن گیلویه، شاعر و ادیب بود.

۳- خالد بن گیلویه، فرد ثروتمند و معروفی بود.

۴- ظاهرا وی تمایلی به حمایت سپاه طاهر و مأمون نداشت و امین را ترجیح می‌داد. جمله ارزشمند و ادیبانه‌ای که مؤلف دستورالوزاره به نقل از او آورده که: «من مأمون را در قضای قرض، امین ندانم»، مبین موضوع است.

۵- موطن خالد و خاندانش، فارس و کهگیلویه و بویراحمد کنونی بود و احتمالاً مثل خیلی از فارسیان دبیر و نویسنده که در فن کتابت و دبیری مهارت و منزلت خاص داشتند و دیوانیان خلافت عربی برای رتق و فتق امور اداری از آنان استفاده می‌نمودند، به مرکز خلافت رفته و به امور دیوانی پرداخته است. زیرا وی در ایام درگیری طرفداران امین و مأمون و محاصره و فتح بغداد، در آنجا بود و نمی‌توان دلیل مقبولی جز وجوب و ضرورت حضور در شهری پر آشوب و خطر را متصور شد. این حضور واجب و ضروری، به احتمال زیاد، مرتبط با شغل، مقام و موقعیت اداری، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی او بود. اشتهار وی برای مأمون پسر خلیفه پیشین - هارون‌الرشید - که اکنون مدعی جدی برادر و خلافت شده بود، و نیز تقاضای مالی مأمون از او، خود موید شهرت عمومی خالد و جایگاه بارز وی در مرکز خلافت عباسی است. بدین ترتیب، باید احتمال قوی داد که قائدخالد ابن قائدگیلویه از دوره خلافت امین، در بغداد حضور و شهرت یافته است.

پی‌نوشت: منابع در خلال متن آمده‌اند.

دانسته‌های تکمیلی خود را درباره این نوشته با ما به اشتراک بگذارید.

کی ‌گیلویه بزرگ یا قائد گیلویه زمیگانی (بخش نخست)

کی‌گیلویه یکی از شخصیت‌های بزرگ تاریخ ایران است که کمتر به او پرداخته‌اند. او در قرن دوم هجری در برابر ستمگری‌ها و مظالم خلفای عباسی (مشخصاهارون‌الرشید) سر به طغیان گذاشت و شجاعانه در برابر ایران‌ستیری آن تازی‌تباران، ایستادگی کرد.

تاریخ مکتوب، گیلویه را فرزند مهرگان؛ و مهرگان را فرزند روزبه (از نوادگان اردشیر بابکان) دانسته است. او متولد استخر بود که در آن زمان، بخشی از گستره فروانروایی پدربزرگش روزبه به حساب می‌آمد. گیلویه زمانی متولد شد که حدودا دویست سال از یورش تازیان به ایران گذشته بود. کودکی او در زادگاهش سپری شد و شنیده‌هایش از هنگامه تهاجم اعراب، که سینه‌به‌سینه از نیاکانش به او رسیده بود، تاروپود وجودش را از کینه تازیان، مالامال کرده بود. مهرگان پدر گیلویه که پس از روزبه، زمام قدرت را در منطقه زمیگان در دست داشت، پس از سال‌ها درگذشت و از پسِ او برادرش سلمه(عموی گیلویه) بر مسند نشست. در همین زمان بود که گیلویه، واجد اختیارات سیاسی و نظامی بسیاری شد و این عرصه به مجال مناسبی برای بروز استعدادهای نهفته او بدل شد. این مسأله باعث شد تا بزرگان قوم، با دیدن توانایی‌های گیلویه، صلاحیتش را برای جانشینی عمویش مورد تأیید قرار دهند. به همین منوال، سالیانی سپری شد و سلمه پس از طی دوره‌ای بیماری، جان به جان‌آفرین تسلیم کرد تا به این ترتیب قائد گیلویه به‌عنوان پادشاه تازه زمیگان انتخاب گردد. او در بدو فروانروایی به پاره‌ای اصلاحات دست زد و در راستای ایجاد اتحاد میان قبایل و طوایف منطقه با سران آنها به گفتگو و تبادل نظر پرداخت. پیشتر گفته شد که گیلویه از کودکی کینه اعراب مهاجم به میهنش را در سینه داشت. به همین خاطر مترصد فرصتی بود تا بتواند به طریقی، سلطه خلفای عباسی را بر سرزمین آبا و اجدادیش پایان دهد. او ابتدائا تلاش خود را بر تشکیل لشکری منظم و هماهنگ، متمرکز ساخت و سرانجام به این مهم دست یافت و خود در صدر این نیروها قرار گرفت. کی‌گیلویه در عرصه‌های دیگر نیز سعی در برآورده کردن نیازهای رعیت داشت و با علم به این که در صورت نبرد با خلیفه، احتمالا رعایا در تنگنای مالی و غذایی قرار می‌گیرند، هم و غم خود را بر تقویت مسایل اینچنینی متمرکز کرد.

یکی از نقاط عطف زندگی کی‌گیلویه، پیمان اتحاد سرّی با سردار بابک خرمدین و هم‌نوایی با قیام خرمدینان بود. آنها که مخفیانه با هم در ارتباط بودند، کم‌کم زمینه شورش علیه خلفای عباسی را فراهم نمودند.

برخی منابع، از حضور خرمدینان در منطقه زمیگان و کهگیلویه خبر می‌دهند و احتمالا قرار این دو میهن‌پرست، آغاز هم‌زمان قیام در آذربایجان و پارس بوده است تا بتوانند با نیرویی مضاعف، عباسیان را از این مناطق بیرون برانند. به هر دلیلی این اتفاق و اتحاد، ابتر ماند و البته آن‌گونه که باید و شاید، کی‌گیلویه بزرگ و اقدامات وطن‌خواهانه او به نسل‌های بعد از او شناسانده نشد.

آن‌گونه که از منابع تاریخی برمی‌آید، در زمان کی‌گیلویه، خاندان ابودلف از سوی خلیفه، فرماندهی جبال را عهده‌دار بودند و دمادم به تشویش خاطر ایرانیان و ستم بر آنان اهتمام داشتند. گیلویه که تا این زمان تصمیماتش را مخفیانه دنبال می‌کرد، اکنون شرایط را برای علنی کردن اعتراضات خود مهیا می‌دید. سرانجام کی‌گیلویه با لشکری سه‌هزار نفره که پیشتر و در خفا مقدمات تشکیل آن را چیده بود، در برابر لشکریان خلیفه عباسی و مشخصا خاندان ابودلف، قد علم کرد. در این زمان، فرمانده سپاه خلیفه، «عیسی بن معقل» بود. اینک نبردی بزرگ بین ایرانیان به فرماندهی کی‌گیلویه و اعراب به فرماندهی عیسی بن معقل در جریان است. اعراب در تمنای تکرار قادسیه‌اند تا باز هم از قِبَل این پیروزی بر ایرانیان فخر بفروشند. در این میان ایرانیان نیز در پی آنند که با پیروزی بر تازیان، اندکی از کینه تاریخی خود را نسبت به آنان بکاهند. سرانجام ایرانیان در این مبارزه دشوار، سرود پیروزی سر داده، باده فتح، نوشیدند. گیلویه، موفق به کشتن فرمانده لشکر خلیفه، عیسی بن معقل شد. به سبب این انتقام بزرگ، شور و هلهله، زمیگان را فرا گرفت. بر اثر رشادت‌های مثال‌زدنی کی‌گیلویه، ناحیه وسیعی از ایران‌زمین، مسمی به نام این فرمانده بزرگ شد؛ زم کی‌گیلویه!

با گذشت زمان این نام نیز دستخوش تغییر شد؛ ابتدا کی‌گیلویه تبدیل به کهگیلویه شد و سرانجام این نام بزرگ تا به امروز در قالب نام یکی از استان‌های باستانی ایران به نام کهگیلویه و بویراحمد، دیده می‌شود. سال‌ها پس از این نبرد، همچنان زد و خوردهای زیادی میان لشکریان کی‌گیلویه و ابودلف، برقرار بود، اما گیلویه با قدرت و اقتدار، بر زمیگان، حکم می‌راند. گیلویه مصمم شده بود تا سایر نواحی تحت سیطره عباسیان را نیز فتح کند. اما خلیفه که از نیت او با خبر شده بود، همراه با ابودلف، سپاه بی‌شماری را تدارک دیدند تا به‌اتفاق، به زم گیلویه، یورش ببرند. اوج درگیری میان کی‌گیلویه و خلیفه در منطقه‌ای نزدیک بندرعباس رخ داد. در این مقطع، علیرغم اینکه لشکر اعراب چندین برابر نیروهای ایرانی بود، گیلویه و سربازانش دلیرانه در مقابل آنها ایستادگی کردند. اما سرانجام، اعراب که از پس جنگ تن‌به‌تن با گیلویه بر نمی‌آمدند، با جمعیت بسیار، حلقه محاصره گیلویه را تنگ و تنگ‌تر کردند و در نهایت بر او فائق شده؛ ابتدا دست و پا و سپس سر او را از بدن جدا کردند. خلیفه عباسی آنچنان از این پیروزی، سرمست شده بود که دستور داد سر کی‌گیلویه را نقره‌اندود کرده و بر نیزه‌ای مخصوص سوار کنند و در مواقع جنگ، نیزه را پیش روی لشکر اعراب، حرکت دهند تا با زبان بی‌زبانی افتخار کشتن گیلویه بزرگ را به دشمنانشان گوشزد کرده، برای آنان رجز بخوانند!

نبرد گیلویه و اعراب بسیار برای ایرانیان حائز اهمیت بود. چنانکه سال‌های سال، ذکر شجاعت لشکر ایران نقل محافل و اسباب افتخار هموطنانشان بوده است و در آن باره حماسه‌ها می‌سرودند. همچنین مردم، سال‌ها در سوگ کی‌گیلویه سوگواری می‌کردند و از کودکی با فرزندانشان از روش و منش آن شاهزاده سخن می‌گفتند. از سوی دیگر، خاندان ابودلف، سرخوش از پیروزی بر ایرانیان، از شاعران دربارشان خواستند تا در رابطه با این نبرد، شعر بسرایند. از جمله این شعرا می‌توان به بکر ابن نطاح حنفی (اهل عراق) و علی ابن جبله خراسانی اشاره کرد.

خوش‌باشی و شادمانی اعراب، تا هشتادسال پس از این ماجرا ادامه داشت تا اینکه یعقوب لیث صفاری فرزند خلف ایران‌زمین توانست انتقام خون کی‌گیلویه را از خاندان ابودلف بگیرد که این خود داستانی مفصل است.

منابع:
مسالک و ممالک استخری، تاریخ طبری، مروج‌الذهب، فارسنامه ناصری، مقالات کشواد سیاهپور و مقاله‌ای از علی ربیع‌زاده

دانسته‌های تکمیلی خود را درباره این نوشته با ما به اشتراک بگذارید.

​​​​