کی‌گیلویه یکی از شخصیت‌های بزرگ تاریخ ایران است که کمتر به او پرداخته‌اند. او در قرن دوم هجری در برابر ستمگری‌ها و مظالم خلفای عباسی (مشخصاهارون‌الرشید) سر به طغیان گذاشت و شجاعانه در برابر ایران‌ستیری آن تازی‌تباران، ایستادگی کرد.

تاریخ مکتوب، گیلویه را فرزند مهرگان؛ و مهرگان را فرزند روزبه (از نوادگان اردشیر بابکان) دانسته است. او متولد استخر بود که در آن زمان، بخشی از گستره فروانروایی پدربزرگش روزبه به حساب می‌آمد. گیلویه زمانی متولد شد که حدودا دویست سال از یورش تازیان به ایران گذشته بود. کودکی او در زادگاهش سپری شد و شنیده‌هایش از هنگامه تهاجم اعراب، که سینه‌به‌سینه از نیاکانش به او رسیده بود، تاروپود وجودش را از کینه تازیان، مالامال کرده بود. مهرگان پدر گیلویه که پس از روزبه، زمام قدرت را در منطقه زمیگان در دست داشت، پس از سال‌ها درگذشت و از پسِ او برادرش سلمه(عموی گیلویه) بر مسند نشست. در همین زمان بود که گیلویه، واجد اختیارات سیاسی و نظامی بسیاری شد و این عرصه به مجال مناسبی برای بروز استعدادهای نهفته او بدل شد. این مسأله باعث شد تا بزرگان قوم، با دیدن توانایی‌های گیلویه، صلاحیتش را برای جانشینی عمویش مورد تأیید قرار دهند. به همین منوال، سالیانی سپری شد و سلمه پس از طی دوره‌ای بیماری، جان به جان‌آفرین تسلیم کرد تا به این ترتیب قائد گیلویه به‌عنوان پادشاه تازه زمیگان انتخاب گردد. او در بدو فروانروایی به پاره‌ای اصلاحات دست زد و در راستای ایجاد اتحاد میان قبایل و طوایف منطقه با سران آنها به گفتگو و تبادل نظر پرداخت. پیشتر گفته شد که گیلویه از کودکی کینه اعراب مهاجم به میهنش را در سینه داشت. به همین خاطر مترصد فرصتی بود تا بتواند به طریقی، سلطه خلفای عباسی را بر سرزمین آبا و اجدادیش پایان دهد. او ابتدائا تلاش خود را بر تشکیل لشکری منظم و هماهنگ، متمرکز ساخت و سرانجام به این مهم دست یافت و خود در صدر این نیروها قرار گرفت. کی‌گیلویه در عرصه‌های دیگر نیز سعی در برآورده کردن نیازهای رعیت داشت و با علم به این که در صورت نبرد با خلیفه، احتمالا رعایا در تنگنای مالی و غذایی قرار می‌گیرند، هم و غم خود را بر تقویت مسایل اینچنینی متمرکز کرد.

یکی از نقاط عطف زندگی کی‌گیلویه، پیمان اتحاد سرّی با سردار بابک خرمدین و هم‌نوایی با قیام خرمدینان بود. آنها که مخفیانه با هم در ارتباط بودند، کم‌کم زمینه شورش علیه خلفای عباسی را فراهم نمودند.

برخی منابع، از حضور خرمدینان در منطقه زمیگان و کهگیلویه خبر می‌دهند و احتمالا قرار این دو میهن‌پرست، آغاز هم‌زمان قیام در آذربایجان و پارس بوده است تا بتوانند با نیرویی مضاعف، عباسیان را از این مناطق بیرون برانند. به هر دلیلی این اتفاق و اتحاد، ابتر ماند و البته آن‌گونه که باید و شاید، کی‌گیلویه بزرگ و اقدامات وطن‌خواهانه او به نسل‌های بعد از او شناسانده نشد.

آن‌گونه که از منابع تاریخی برمی‌آید، در زمان کی‌گیلویه، خاندان ابودلف از سوی خلیفه، فرماندهی جبال را عهده‌دار بودند و دمادم به تشویش خاطر ایرانیان و ستم بر آنان اهتمام داشتند. گیلویه که تا این زمان تصمیماتش را مخفیانه دنبال می‌کرد، اکنون شرایط را برای علنی کردن اعتراضات خود مهیا می‌دید. سرانجام کی‌گیلویه با لشکری سه‌هزار نفره که پیشتر و در خفا مقدمات تشکیل آن را چیده بود، در برابر لشکریان خلیفه عباسی و مشخصا خاندان ابودلف، قد علم کرد. در این زمان، فرمانده سپاه خلیفه، «عیسی بن معقل» بود. اینک نبردی بزرگ بین ایرانیان به فرماندهی کی‌گیلویه و اعراب به فرماندهی عیسی بن معقل در جریان است. اعراب در تمنای تکرار قادسیه‌اند تا باز هم از قِبَل این پیروزی بر ایرانیان فخر بفروشند. در این میان ایرانیان نیز در پی آنند که با پیروزی بر تازیان، اندکی از کینه تاریخی خود را نسبت به آنان بکاهند. سرانجام ایرانیان در این مبارزه دشوار، سرود پیروزی سر داده، باده فتح، نوشیدند. گیلویه، موفق به کشتن فرمانده لشکر خلیفه، عیسی بن معقل شد. به سبب این انتقام بزرگ، شور و هلهله، زمیگان را فرا گرفت. بر اثر رشادت‌های مثال‌زدنی کی‌گیلویه، ناحیه وسیعی از ایران‌زمین، مسمی به نام این فرمانده بزرگ شد؛ زم کی‌گیلویه!

با گذشت زمان این نام نیز دستخوش تغییر شد؛ ابتدا کی‌گیلویه تبدیل به کهگیلویه شد و سرانجام این نام بزرگ تا به امروز در قالب نام یکی از استان‌های باستانی ایران به نام کهگیلویه و بویراحمد، دیده می‌شود. سال‌ها پس از این نبرد، همچنان زد و خوردهای زیادی میان لشکریان کی‌گیلویه و ابودلف، برقرار بود، اما گیلویه با قدرت و اقتدار، بر زمیگان، حکم می‌راند. گیلویه مصمم شده بود تا سایر نواحی تحت سیطره عباسیان را نیز فتح کند. اما خلیفه که از نیت او با خبر شده بود، همراه با ابودلف، سپاه بی‌شماری را تدارک دیدند تا به‌اتفاق، به زم گیلویه، یورش ببرند. اوج درگیری میان کی‌گیلویه و خلیفه در منطقه‌ای نزدیک بندرعباس رخ داد. در این مقطع، علیرغم اینکه لشکر اعراب چندین برابر نیروهای ایرانی بود، گیلویه و سربازانش دلیرانه در مقابل آنها ایستادگی کردند. اما سرانجام، اعراب که از پس جنگ تن‌به‌تن با گیلویه بر نمی‌آمدند، با جمعیت بسیار، حلقه محاصره گیلویه را تنگ و تنگ‌تر کردند و در نهایت بر او فائق شده؛ ابتدا دست و پا و سپس سر او را از بدن جدا کردند. خلیفه عباسی آنچنان از این پیروزی، سرمست شده بود که دستور داد سر کی‌گیلویه را نقره‌اندود کرده و بر نیزه‌ای مخصوص سوار کنند و در مواقع جنگ، نیزه را پیش روی لشکر اعراب، حرکت دهند تا با زبان بی‌زبانی افتخار کشتن گیلویه بزرگ را به دشمنانشان گوشزد کرده، برای آنان رجز بخوانند!

نبرد گیلویه و اعراب بسیار برای ایرانیان حائز اهمیت بود. چنانکه سال‌های سال، ذکر شجاعت لشکر ایران نقل محافل و اسباب افتخار هموطنانشان بوده است و در آن باره حماسه‌ها می‌سرودند. همچنین مردم، سال‌ها در سوگ کی‌گیلویه سوگواری می‌کردند و از کودکی با فرزندانشان از روش و منش آن شاهزاده سخن می‌گفتند. از سوی دیگر، خاندان ابودلف، سرخوش از پیروزی بر ایرانیان، از شاعران دربارشان خواستند تا در رابطه با این نبرد، شعر بسرایند. از جمله این شعرا می‌توان به بکر ابن نطاح حنفی (اهل عراق) و علی ابن جبله خراسانی اشاره کرد.

خوش‌باشی و شادمانی اعراب، تا هشتادسال پس از این ماجرا ادامه داشت تا اینکه یعقوب لیث صفاری فرزند خلف ایران‌زمین توانست انتقام خون کی‌گیلویه را از خاندان ابودلف بگیرد که این خود داستانی مفصل است.

منابع:
مسالک و ممالک استخری، تاریخ طبری، مروج‌الذهب، فارسنامه ناصری، مقالات کشواد سیاهپور و مقاله‌ای از علی ربیع‌زاده

دانسته‌های تکمیلی خود را درباره این نوشته با ما به اشتراک بگذارید.

​​​​