کهگیلویه یا کهکیلویه؟! تأملی زبان‌شناسانه بر یک نام تاریخی

مطلب زیر را یکی از محققان حوزه تاریخ برای گروه مطالعات اقوام ارسال نموده است که بنا به تازگی و زاویه‌دید متفاوت نسبت به دیدگاه‌های پیش از خود، در این مجال، عرضه می‌شود. باشد که نظراتی اینچنین، گره از برخی ابهامات تاریخی بگشاید. با تشکر از فرستنده محترم این مطلب، از سایر فعالان این حوزه نیز که مشخصا در خصوص قائدان ایران، پژوهش مستند داشته‌اند، تقاضا می‌شود که مطالب ارزنده خود را جهت درج در وبلاگ، برای ما ارسال نمایند. برای حفظ امانت‌داری، متن مطلب دریافتی عیناً آورده می‌شود:

پیرامون مبحثی که در خصوص شخصیت تاریخی گیلویه و خاندان او مطرح است به برخی نکات اشاره می‌شود. پیش از آن ذکر این نکته ضروری است که لازمه پژوهش تاریخی رویکرد منطق‌محور است. حال اگر موضوع تحقیق، تبارشناسی باشد، توجه به این مسئله ضروری‌تر می‌نماید. چرا که با وجود گستردگی و پراکنش طوایف، علیرغم اشتراکات گسترده، رسیدن به وحدت نظر جهت ایجاد شجره‌نامه واحد دشوار است. سیر منطقی آهسته اما پیوسته، مناسب‌ترین روشی است که سرمنزل مقصود را در پس موانع، نمودار می‌کند.

طرح مسأله:

چرا مشخصا از یک مقطع زمانی به بعد نام کهکیلویه به کهگیلویه تغییر کرد؟

چگونه از طریق آنالیز بخش به بخش نام‌ها و نشانه‌ها می‌توان به نتایج تازه‌ای دست یافت؟

از دیدگاه زبان‌شناختی احتمالات زیر برای واژه «کهکیلویه» قابل تصور است:

۱- کوه + کی + لو + یه

در این خوانش، «لو» یک وند اصالتا کرمانجی (کردی) محسوب شده و به معنای «تبار یا نژاد» است. این وند به دربار عثمانی راه یافته و اینگونه به زبان ترکی هم وارد شده است. وند اخیر در اتصال به نشانه‌ی«یه» ترکیبی معنی‌دار می‌سازد و در مجموع، مفهوم آن چنین است: کوهِ کی‌نژاد(ان). پس بر این اساس، کیلویه هم می‌تواند نام فرد باشد هم نام تبار.

۲- کوه + گلویه

در ترکیب فوق، گلویه، اسمی مشتق، متشکل از دو بخش است که بخش نخست آن معنی‌دار (گلو) و بخش دوم آن معنی‌ساز است (یه). این کلمه در مجموع به معنی گلوگاه است. در گذشته با اضافه کردن ( ِ + ه‍) به یک اسم، معنایی جدید می‌ساخته‌اند. مانند کلمات دسته، پایه، روده و... پس معنی کلی واژه کوهگیلویه، طبق دیدگاه اخیر اینچنین است: گلوگاه کوهستان.

۳- کوه + گیلویه

در این مورد همان معنی رایج تأیید می‌شود و «گیلویه» اسمی خاص است. بزرگ‌زاده‌ای که کوهستان را برای پاسداشت او بدین نام، مسمی کرده‌اند.

۴- کوه + کی‌لویه

در این خصوص، کی‌لویه نامی خاص به حساب آمده و در معنای «کی بزرگ» است. از سوی دیگر اگر آن را ترکیب وصفی مقلوب بدانیم در معنی «بزرگِ نژاد کی» قابل تفسیر است.

۵- کی + گیلویه

در مقاله‌ای که به قلم فردی به نام علی ربیع‌زاده نوشته شده و در فضای مجازی موجود است، گیلویه نام مردی دلیر و نام‌آور از تخمه‌ کیانی است که به‌واسطه تسلط و تملک بر زاگرس، منطقه را به نام او می‌شناسند. یعنی کهگیلویه تغییریافته‌ کلمه کی‌گیلویه است.

همانطور که مشاهده می‌شود، بین شماره‌های یک، چهار و پنج قرابت مفهومی وجود دارد.

برای دست یافتن به یک نتیجه قابل قبول تاریخی چاره‌ای جز این نیست که چند متن را به شکل تطبیقی و همزمان مورد بررسی قرار داد. هنگامی که به «متن» اشاره می‌شود، صرفا مفهوم متن نوشتاری مد نظر نیست. در حیطه علوم انسانی و به ویژه در حوزه تاریخ، آنچه حائز اهمیت است استناد به شفاهیات افراد قابل اعتماد و باریک‌اندیش است که در این صورت، متن‌های شفاهی اگر از متون نوشتاری که غالبا خالی از حب و بغض نیستند، ارزشمندتر نباشند، بی‌گمان کم‌ارزش‌تر نیستند.

احمد اقتداری در مقاله‌ای تاریخی، به نقل از پیرمردی تاریخ‌دان می‌گوید زمانی چهارده برادر، بر کوهستان های زاگرس، از شمال تا جنوب آن حکم می‌رانده‌اند(نقل به مضمون). پیرمرد محترم مورد اشاره احمد اقتداری البته اشاره دقیقی به زمان حکمرانی آن چهارده حاکم کوهستان نکرده است؛ لیکن بنا بر پاره‌ای شواهد می‌توان گفت میان اظهارات او و وقایع موصوف، اختلاف زمانی قابل توجهی وجود داشته است.

این متن شفاهی را کنار مطلبی بگذارید که در مقاله «خاندان گیلویه... نوشته کشواد سیاهپور» قلمی شده است: «قلمرو گیلویه که ناحیه گسترده‌ای از نزدیکی‌های شیراز تا سمیرم، لردگان، ارجان، بخشی از کناره‌های خلیج فارس، ممسنی و کهگیلویه و بویراحمد بود قلمرو حکمرانی گیلویه و خاندانش محسوب می‌شد».

مشخص نیست که آیا زمان حاکمیت چهارده برادر بویری بر زاگرس با حاکمیت خاندان گیلویه همپوشانی دارند یا خیر؟ اما در صورت همزمانی آنها می‌توان منطقا آن چهارده برادر حاکم را با خاندان گیلویه یکسان دانست. نکته دیگری که نباید آن‌ را از نظر دور داشت به وجه تسمیه ایل ممسنی باز می‌گردد. علیرغم دیدگاه‌های مختلفی که در خصوص این نام وجود دارد؛ اما برخی صاحبنظران بر این گمانند که این نام، حاصل کنار هم قرار گرفتن دو نام محمد و حسن است. آیا این نام ها ذهن مخاطبان را به سمت فرزند و نوه‌ گیلویه متوجه نمی‌کند؟ (محمد فرزند حسن فرزند گیلویه فرزند مهرگان فرزند روزبه).

پژوهنده، در خصوص این مسأله اظهارنظر قطعی نمی‌کند؛ لیکن با توجه به قرائن نشانه‌شناسانه می‌‌توان احتمال انتساب گیلویه به حلقه‌ کیانی را بیش از احتمالات دیگر دانست.

دانسته‌های تکمیلی خود را درباره این نوشته با ما به اشتراک بگذارید.

قائد حسن خان (قائدان فسارود و داراب)

«قائد حسن خان» فرزند «قائد پیرمحمد لر» از خوانین شجاع و نامدار طایفه ممسنی در حدود سال ۱۲۴۸ه.ق در ناحیه امام‌زاده دَرآهنی نورآباد به دنیا آمد و در حدود سال‌های ۱۳۱۷ تا ۱۳۱۹ ق در داراب درگذشت و در نزدیکی امامزاده پیرغریب در روستای دراکویه بین شهرستان داراب و فسا به خاک سپرده شد. در مورد علت مهاجرت قائد حسن خان به داراب اطلاعات دقیقی موجود نیست. ولی چند روایت مختلف شفاهی در این باره وجود دارد. بر اساس یک روایت، ایشان به دلیل درگیری طایفه‌ای بر سر اراضی ملکی که منجر به کشت و کشتار گردید، با گروهی از وابستگانش به شیراز رفت و از آنجا به دستور والی فارس، مأمور شد که حاکم یاغی بندرعباس را سرکوب و مالیات عقب‌افتاده را از وی دریافت نماید. اراضی حاصلخیز ناحیه فسارود داراب به پاداش این مأموریت به وی و طایفه‌اش واگذار شد.

بر طبق روایتی دیگر، مخالفت قائد حسن خان با ظلم و ستم مأموران حکومت قاجار موجب تبعید وی و جمعی از طایفه ممسنی به داراب گردید. حاکم فارس برای سرکوب شورش‌هایی که در منطقه بوشهر و بندرعباس رخ داد، از قائد حسن خان تقاضا کرد که با جمعی از جنگجویان طایفه ممسنی، به کمک نیروهای دولتی برود.

قائد حسن خان پس از استقرار امنیت در بوشهر، با نیروی نظامی همراه عازم بندرعباس گردید. او حاکم یاغی بندرعباس را وادار نمود تا مالیات معوقه را به دولت پرداخت نماید و از آنجا راهی شیراز گردید.

بازگشت قائد حسن خان از بندرعباس به شیراز، همزمان با سرکشی طوایف بهارلو و اینانلو در نواحی داراب و فسا بود که سربازان دولتی توانایی رودررویی با آنها را نداشتند. قائد حسن خان، به درخواست محمدعلی خان قوام‌الملک، شورشیان را از داراب بیرون راند و با حسین خان بهادر نظام بر سر تقسیم منطقه به توافق رسید. دخالت و درگیری قائد حسن خان در حوادث بندرعباس و داراب در سال ۱۲۸۴ ق، در دوره فرمانروایی سلطان مرادمیرزای حسام‌السطنه در فارس انجام گرفت. پس از استقرار قائد حسن خان در ناحیه فسارود داراب، ۵۰۰ خانوار از طایفه ممسنی به او پیوستند و در آنجا ماندگار شدند. قائد حسن خان علاوه بر نخستین همسرش که از طایفه ممسنی بود، در سال ۱۲۴۸ ه.ق، با گوهر خانم دختر معصوم خان بیات ازدواج نمود. وی یازده برادر، و از دو همسرش، پنج پسر به نام‌های شهباز خان، هادی خان، کاکا خان، غلامرضا خان، محمدرضا خان و دو دختر به نام بیگم خانم و گلی خانم داشت. برخی از برادران قائد حسن خان همراه با تعدادی از ممسنی‌ها به نواحی تنگ کرم فسا، جهرم و کرمان مهاجرت کردند. در این بین تعداد زیادی از ممسنی‌های داراب در بیماری همه‌گیر شایع در دوره قاجار از بین رفتند.

سرنوشت طایفه ممسنی داراب:

در سند ازدواج دوم قائد حسن خان به تاریخ ۱۲۸۸ ه.ق نام پدر او قائد پیرمحمد لر؛ و در سند ازدواج محمدرضا خان فرزند قائد حسن خان در مورخ ۱۳۳۸ ه.ق، از آنها با عنوان، «عالیجاه عزت‌همراه محمدرضا خان ولد قائد حسن خان کلانتر و بانی طایفه لر» نام برده شده، و در حاشیه همین سند در کنار مُهری، «ابن مرحمت‌پناه قائد حسن خان لر»، نوشته شده است.

با وجودی که قائد حسن خان به نام بانی طایفه لر ممسنی در داراب معروف بوده است، حدود ۲۰۰ سال پیش از او، در اواخر دوره صفویه از سال ۱۱۳۶ تا ۱۱۴۰ ه.ق، که ایران در تصرف افغانان بود، سرکردگان ممسنی و شول، در منطقه داراب همراه با سپاه سید احمد خان که از طرف مادر به شاه سلیمان صفوی می‌رسید با افغانان می‌جنگیدند. در آن زمان قلعه حسن‌آباد داراب از مراکز دفاعی سید احمد خان بود.

نیاکان قائد حسن خان از خاندان‌های قدیمی قائدان ممسنی در دوره صفویه بوده‌اند، و شجره‌نامه خانوادگی او که بر پوست آهو نوشته شده بود تا سی سال پیش وجود داشته است. بیشتر بازماندگان طایفه ممسنی داراب، نام خانوادگی قائدی را انتخاب و کم‌وبیش، خاستگاه اولیه نیاکانشان را فراموش کرده‌اند. طایفه ممسنی داراب پس از مرگ قائد حسن خان به‌تدریج انسجام خود را از دست داد و در طوایف ایل خمسه یا در روستاهای مختلف ادغام شدند.

سرهنگ راس انگلیسی در سال ۱۱۸۵ م (۱۲۹۱ق) در فهرست طوایف خمسه از طایفه بهارلو، باصری و ممسنی نام برده است‌. در حالی که ۱۴ سال بعد، لرد کرزن در فهرست خویش در کنار طوایف خمسه، نامی از ممسنی نمی‌برد. لرد کرزن به جدول‌هایی شامل اسامی تعداد زیادی از طوایف ممسنی و بختیاری اشاره کرده است که به گفته او این طوایف، در خط سیر مهاجرت خود در نواحی شرقی فارس رفت‌وآمد می‌کنند (ایران و قضیه ایران). در نتیجه تیره‌های لر وابسته به طوایف باصری، عرب و ترک ایل خمسه می‌باید بقایای طایفه ممسنی وابسته به قائد حسن خان و تیره‌های بختیاری‌تبار خویشاوند آنها باشند.

(اطلاعات مربوط به زندگی قائد حسن خان به‌وسیله آقای ناصر قائدی فرزند حسن خان، نوه محمدرضا خان و نبیره قائد حسن خان از چند منبع شفاهی گردآوری و همراه با دو سند در سال ۱۳۷۷ برای آقای ابوذر همتی (لر پژوه) ارسال گردیده است. قائد حسن خان نیای پنجم آقای قائدی است).

دانسته‌های تکمیلی خود را درباره این نوشته با ما به اشتراک بگذارید.

قائد شمس الدین سیوندی (قائدان سیوند و وراوی)

دسته‌ای از قائدان قدیمی در سیوند زندگی می‌کرده‌اند. بازماندگان این طایفه، اجداد خود را از کردهای ساکن زاگرس شمالی و میانی (کردستان، کرمانشاه و...) می‌دانند و نسبتی هم با ایل سگوند دارند.

یک از افراد سرشناس این طایفه، شمس‌الدین قائد سیوندی فرزند قائد احمد شاه بود که به اتفاق برادرش قائد فخرالدین از نیروهای زبده لشکر نادر شاه به شمار می‌رفتند. قائد شمس‌الدین که در خروج افغان‌ها از ایران و به قدرت رسیدن نادر شاه نقش ایفا کرد، متولد سیوند بود و در اواخر عمر، مورد غضب نادر شاه قرار گرفت و با خاندانش از سیوند که مکانی خوش آب و هوا بود، به جنوب فارس که از آب و هوای خوبی برخوردار نبود، تبعید شد. وی در جنوب فارس، شهر وراوی را بنا نهاد. چنانکه در کتاب تاریخ خاندان بزرگ قائد در فارس، آمده است مهاجرت قائدان سیوند به جنوب فارس در دو مرحله مجزا صورت گرفته است؛ مهاجرت نخست به قبل از سال ۱۰۶۰ ه.ق، مربوط می‌شود که البته این مهاجرت به صورت محدود انجام پذیرفته است. مهاجرت دوم که به شکل گسترده‌تری انجام شد به سال ۱۱۵۴ ه.ق، یعنی مدتی پس از نبرد کرنال بازمیگردد.

مکان سیوند قدیم در عهد صفویه در نزدیکی امامزاده عقیل در محلی که امروز به سیوند خرابه مشهور است قرار داشته‌ و چنانکه از قبرنوشته‌‌های قبرستان امامزاده عقیل بر می‌آید، در قرن هفتم هجری در دوره غازان مغول در اینجا ساکن شده‌اند. لوح قبرهای زیادی در قبرستان کنار امامزاده از طایفه قائدهای سیوندی وجود دارد که بر قدیمی‌ترین آنها این نام‌ها حک شده است:

قائد علی بن قائد حسن کرد سلیمان سیوندی متوفی رببع‌الاول ۹۰۷ قمری.

قا‌ئد بابا بن قائد حسن آقا میر سیوندی متوفی ۱۰۲۷ قمری.

قائد کدخدای محترم درویش ابن قائد احمد بن قائد ملک.

قائد کدخدای محترم قیصر بن قائد نجم‌الدین سیوندی متوفی ذیحجةالحرام ۱۰۳۷ هجری قمری.

همانطور که گفته شد این طایفه از قائدهایی هستند که در عصر نادر شاه افشار تبعید شده‌اند و هم‌اکنون بیشتر بازماندگان آنها در بیخه‌جات جنوب ساکنند. رضا فرامرزنسب از پژوهشگرانی است که در کتاب «تاریخ خاندان بزرگ قائد در فارس»، مفصلا درباره قائدان وراوی و سیوند سخن گفته است.

در نزدیکی خورموج بوشهر هم روستایی به نام وراوی وجود دارد. جالب اینجاست که ریش‌سفیدان این منطقه اصالت خود را به وراوی فارس، ارجاع می‌دهند.

دانسته‌های تکمیلی خود را درباره این نوشته با ما به اشتراک بگذارید.

سخن آغازین

این پایگاه مجازی به معرفی قائدان شهیر تاریخ ایران و موضوعات مرتبط با طایفه قائد، خواهد پرداخت.

​​​​​واژه «قائد» یا «قاید» که در برخی گویش‌ها کاید یا کایید هم خوانده می‌شود، معرب کلمه «کی» است. برای پژوهشگران امر تاریخ، مبرهن است که «کی» پیشوند نام پادشاهان کیانی بوده است. امروزه قائدان اصیل ایرانی هم خود را از تبار آن پادشاهان می‌دانند و بسیاری از آنان، در نام خانوادگی خود، این مسأله را زنده نگه داشته‌اند. قائدان، از طوایف مستقل و ایرانی‌تباری هستند که در مقاطع مختلف تاریخی عمدتا به‌صورت اجباری از مسقط‌الرأس خود جدا شده و در نقاط دیگر فلات ایران ساکن شده‌اند. مبنای کار در این وبلاگ، پرداختن به تاریخ این طایفه است و در دستیابی به این مهم، به گفته‌ها و نوشته‌های افراد مطلع و قابل اعتماد، استناد خواهد شد. کتب، شجره‌نامه‌ها، شفاهیات، سنگ قبرها و اسناد دستنویس، از جمله شاخص‌هایی هستند که در این زمینه مورد استفاده قرار خواهند گرفت. شایان ذکر است که در طول تاریخ، افراد و طوایف بسیاری بوده‌اند که از سوی عامه مردم به عنوان «قائد»، اشتهار داشته‌اند؛ اما باید توجه داشت که بسیاری از آنها قائدان اکتسابی یا سببی بوده‌اند و معمولا حکام وقت، این لقب را به افراد و طوایف اخیر‌الاشاره اهدا کرده‌اند. به طور مثال هنگامی که حاکمان مناطق، با قائدان صحیح‌النسب، به هر دلیلی دچار اختلاف می‌شده‌اند، پس از تاراج آنان، جانشینانی را برای آنها انتخاب کرده و برای حفظ شأنشان، عنوان «قائد» را به گروه تازه می‌بخشیدند. چنین مواردی به‌وفور در تاریخ ایران و خصوصا زاگرس، دیده شده است. اگر چه در طول تاریخ، به دلایل نامشخص، کمتر به این طایفه نژاده پرداخته شده است، اما برای عمده پژوهشگران روشن است که سران این طایفه اصیل باستانی در عین پراکندگی جغرافیایی، همواره از روی تعصب تباری، نسبت به حفظ شجره‌نامه خود و انتقال آن به نسل‌های بعدیشان کوشش داشته و در همین حال، از افراد بزرگ و سرشناس محل سکونت خود محسوب می‌شده‌اند.

در پایان از جمیع کنش‌گران آگاه حوزه تاریخ تقاضا می‌شود که ما را در این مسیر، از دانسته‌های ارزشمند خود بهره‌مند سازند.

با تشکر