خاندان گیلویه؛ قائد محمد ابن قائد حسن زمیگانی (بخش چهارم)

از دیگر اشخاص مشهور خاندان گیلویه که نامش در منبع معتبری چون تاریخ طبری مضبوط است، محمد فرزند حسن و نوه گیلویه است. متأسفانه، جز یک مورد مهم، گزارشی از زندگانی و حوادث سیاسی مرتبط با او در دست نیست. این گزارش، مربوط به وقایع سیاسی سال ۲۵۱ قمری و تعارض مستعین و معتز بر سر خلافت است. مستعین در سال ۲۴۸ قمری توسط ترکان قدرتمند و پرنفوذ به خلافت انتخاب شد و زمام امور مسلمین را به دست گرفت. اما‌‌ از همان آغاز با مخالفان و معارضان جدی و خطرناک روبرو گردید و هیچگاه نتوانست بر آنان فایق آید. دوران خلافت وی کوتاه و کمتر از چهار سال بود. در این ایام، درگیری‌های متعدد موافقان و مخالفان و هرج‌و‌مرج و آشفتگی قلمرو خلافت، امان خلیفه ضعیف را بریده بود. وی که در چنگ سرداران ترک - از جمله وصیف و بغا - افتاده بود، بالاجبار تن به خواسته‌های آنان داد. مسعودی به نقل از شاعری هم‌عهد مستعین می‌نویسد: «خلیفه‌ای در میان وصیف و بغا در قفس است و هر چه بگویند، مانند طوطی تکرار می‌کند» (مسعودی: مروج‌الذهب، ص ۵۵۱/ ۲). در این میان، طرفداران و حامیان معتز نیز به تلاش خود ادامه دادند و نواحی مختلف قلمرو خلافت - خاصه عراق - را در تضاد و تعارض نگه داشتند. در بحبوحه جنگ و جدل شدید حامیان مستعین و معتز، جمعی از ایرانیان شهیر و صاحب‌مقام - به ویژه طاهریان - از مستعین حمایت کردند. محمد بن عبدالله طاهری در رأس طرفداران مستعین قرار داشت و به‌عنوان فرماندهی مقتدر، امرونهی می‌کرد (طبری: تاریخ طبری، ۶۱۲۰-۶۱۱۵ /۱۴). محمد بن حسن بن گیلویه نیز که از خاندان معروف گیلویه بود، در دستگاه خلافت مستعین، نفوذی یافت و در حمایت او کوشش نمود. وی با هماهنگی محمد بن عبدالله طاهری، فرماندهی بخشی از سپاه خلیفه را برعهده گرفت و برای سرکوب جمعی از متمردان و اخذ مالیات عقب‌افتاده، لشکر کشید. در این زمان، به علت آشفتگی و نابسامانی، عاملان خراج شهرها اموال مأخوذه را به‌درستی و کاملی نزد خلیفه بغداد نمی‌فرستادند. عامل ناحیه راذان یکی از آنها بود. راذان، که از نواحی پر قریه در سواد عراق بود از دو بخش علیا و سفلی تشکیل می‌شد (یاقوت حموی: معجم البلدان، ص۱۲ / ۳). حاکم آن که یک فرد مغربی بود، از ارسال مال ناحیه، اجتناب می‌ورزید. بنابراین، محمد بن حسن بن گیلویه، نزد وی رفت و تقاضای مال ناحیه را نمود. اما وی نپذیرفت و با محمد، درگیر شد. در این درگیری، محمد بن حسن موفق گردید، مغربی و سپاهش را شکست دهد و او را به اسارت درآورد. به‌علاوه، از مال ناحیه مزبور «دوازده‌هزار دینار و سی‌هزار درهم» اخذ کرد و با خود به دربار محمد بن عبدالله طاهری برد. محمد بن عبدالله نیز دستور داد، «ده‌هزار درهم» از مال مأخوذه را به عنوان جایزه و پاداش به محمد بن حسن گیلویه دهند (طبری: همان، ص۶۱۵۷). بدین ترتیب، نواده گیلویه - قائدمحمد بن قائدحسن - در مسایل سیاسی زمانه خود، حضور مؤثر یافت و نقش اخلاف گیلویه را در عصر عباسیان - همانند گذشته - بارز نشان داد. البته جز این مهم، اطلاع دیگری از اقدامات و اعمال وی در دست نیست و نمی‌دانیم سرنوشت وی چگونه پایان پذیرفت.

پی‌نوشت: منابع در متن آمده‌اند.

دانسته‌های تکمیلی خود را درباره این نوشته با ما به اشتراک بگذارید.

خاندان گیلویه؛ کی حسن فرزند کی گیلویه (بخش سوم)

یکی دیگر از فرزندان کی‌گیلویه، کی‌حسن نام داشت که متاسفانه اطلاعات درباره او بسیار اندک است. بر مبنای گفته مؤلف مشهور المسالک و الممالک، می‌توان احتمال قوی داد که حسن پس از پدر، حاکمیت رم گیلویه - و قلمرو حکمرانی خاندان - را به دست گرفت. ابن خردادبه، نخستین نویسنده‌ای است که منطقه مربوط به خاندان گیلویه را به نام «حسن بن گیلویه» ضبط کرده است. وی در ذکر «رموم کردان فارس» به «رم حسن بن جیلویه» یا «بازنجان» به عنوان نخستین رم اشاره دارد که در «۱۴ فرسخی شیراز» واقع است (ابن خردادبه: همان، ۳۷) ادریسی و یاقوت حموی - در سده‌های ششم و هفتم قمری - همانند ابن خردادبه به رم حسن بن جیلویه اشارت دارند (ادریسی: نزهة‌المشتاق، ص ۴۱۸ /۱).

البته، یاقوت نقل استخری را نیز در باب رموم پنج‌گانه فارس آورده، که به جای رم حسن بن گیلویه، رم گیلویه ثبت کرده است (یاقوت حموی: معجم‌البلدان، ۷۱/۳). جغرافی‌نویس معروف دیگری به نام ابن فقیه - در اواخر قرن سوم قمری - به استناد ابن خردادبه، به چهار رم مشهور فارس پرداخته و نخستین آن را «زومه حسین بن جیلویه» یا بازنجان آورده است (ابن فقیه: همان، ص ۱۶). می‌توان احتمال داد که وی یا کتاب و نساخ اثرش به‌اشتباه نام حسن را حسین ثبت نموده‌اند. مع‌هذا، معلوم است که قائدحسن بن قائدگیلویه، یکی دیگر از اشخاص شهیر خاندان گیلویه بود، که مدتی بعد از پدر حاکمیت منطقه مربوط را در دست داشت و حکمفرمایی نمود. از سرنوشت وی، و مدت زندگانی و حکمرانی او اطلاع دیگری در دست نیست.

پی‌نوشت: منابع، در خلال متن آمده‌اند.

دانسته‌های تکمیلی خود را درباره این نوشته با ما به اشتراک بگذارید.

​​​​

خاندان گیلویه؛ کی خالد فرزند کی ‌گیلویه (بخش دوم)

به جز کی‌گیلویه، که در وقایع عهد خود در دوره عباسیان حضور یافت و به‌عنوان یک شخصیت موثر و مشهور، مورد توجه و هدف قرار گرفت؛ چند تن از اخلاف او نیز در قلمرو خلافت عباسی و نزد خلفای بنی‌عباس، نقش بارز و چشمگیری ایفا کرده‌اند. در خصوص کی‌خالد فرزند کی‌گیلویه، منابع معتبری چون دستور‌الوزاره اصفهانی، وفیات‌الاعیان ابن خلکان و الوافی‌بالوفیات صفدی گزارش تقریباً یکسانی آورده‌اند. از فحوای گزارش برمی‌آید که این داستان شهرت خاصی داشته است. تردید نباید نمود که منابع مذکور - که چند قرن بعد از حادثه نگاشته شده - خود از منابع سده‌های قبل، اخذ و استفاده نموده‌اند. باری، داستان به هنگامه درگیری‌های شدید طرفداران امین و مأمون و محاصره بغداد در سال ۱۹۸ قمری بر می‌گردد. در وقت محاصره بغداد، لشکر مأمون به فرماندهی طاهر، نیاز مبرم به مال پیدا کرد و مشکل را به مامون انعکاس داد. مأمون برای رفع معضل مالی سپاه، طاهر را به «خالد بن جیلویه کاتب» احاله داد تا با گرفتن «قرض» از او، به اوضاع مالی، سر و سامان دهد. اما خالد امتناع ورزید و چون فتح بغداد صورت گرفت، طاهر دستور داد او را دستگیر و شکنجه نمایند. خالد در زیر ضربات شکنجه، از طاهر تقاضا نمود اجازه‌اش دهد اشعاری را که سروده انشاد کند، سپس هر کاری می‌خواهند انجام دهند. طاهر اجازه داد و چون خالد اشعار را خواند، اعجاب و احسانش را برانگیخت و عفوش نمود (ابن خلکان: وفیات‌الاعیان، صص ۵۲۰-۵۱۹ /۳ / صفدی: الوافی‌بالوفیات، ص ۲۲۷/۱۶ / سنجری: منظرالانسان، ۱۰۰ / ۲). مؤلف دستورالوزاره، داستان را با تفصیل و جزئیات بیشتری عرضه داشته است. وی که این واقعیت تاریخی را با نگارشی ادیبانه ثبت کرده، می‌نویسد: چون طاهر در کار فتح بغداد شد و «نقل به مستقر سریر مملکت و دارالسلام خلافت کرد، لشکرش از ناهار بی نوایی و فرط اشتها، با معده‌ها ناری ملتهب» داشت. بنابراین «حال اختلال احوال [لشکر] بر رأی امیرالمومنین عرض داشت، مأمون نبشت که: استقرض من خالد بن جیلویه ما یقیم به اَوَد الاختلال». یعنی از خالد بن جیلویه قرض کن، تا این اختلال و نابسامانی را سامان دهی.

«و این خالد چندان مال داشت که حساب کمیت آن چون جذر اصم، منطق نبود» (اصفهانی: دستورالوزاره، ص۸۶). چون طاهر درخواست مأمون را به خالد ابلاغ کرد، وی با این استدلال که «من مأمون را در قضای قرض، امین ندانم»، جواب رد داد (همانجا). وقتی مأمون پاسخ منفی خالد بن گیلویه را شنید، به طاهر اجازه بازداشت و برخورد با خالد را داد. چون طاهر «اجازت استیصال و ابادت خالد یافت، او را حاضر کرد و در شکنجه عقوبت کشید». قبل از این که تازیانه شکنجه بر او فرود آید، به طاهر پیشنهاد گزاف و چشمگیری داد که «چندان پیاده که در لشکرند سوار گردانم و هر سواری را جنیبتی ترتیب دهم و یک سال برگ لشکرت متقبل و متکفل شوم... مرا خلاص فرمای». طاهر پاسخ داد: «من خود تو را نیست کنم و هر چه هست بردارم». پس او را خواباندند «و دست تازیانه بر وی گشادند» (همان، صص ۸۷-۸۶ ). خالد بن گیلویه، مجدداً از طاهر درخواست نمود: «کلمه‌ای دیگر بشنو»، آنگاه هر چه خواهی انجام ده. چون «او را بازنشاندند، گفت از بهر خدا طفلان خرد دارم، دو سه بیتک حسب‌الحال بر زبان خاطرم آمد، بشنو!». طاهر گفت: «بخوان». وی این اشعار را خواند:

«زعموا بان الصقر صادف مره

عصفور بر ساقه المقدور فتکلم العصفور تحت جناحه والصقر منقض علیه یطیر ما کنت خامیزا لمثلک لقمه و لین شویت فاننی لحقیر فتهاون الصقر المدل بباسه کرما و افلت ذلک العصفور» (همان: ص۸۷).

یعنی: «آورده‌اند که بازی بر یک گنجشک بیابانی برخورد و آن را که قضاوقدر می‌راندش گرفت. پس در حالی که باز بر سر او فرود می‌آمد و می‌پرید ،گنجشک زیر بال او چنین سخن گفت: من برای تو نمی‌توانم لقمه خامیزی باشم، و اگر مرا سرخ کنند چیز حقیری خواهد بود. باز بالنده به خود و ناز کنان از قدرت خود، از روی کرم منقارش را اندکی سست کرد، گنجشک در رفت» (همان: ۱۹۸-۱۹۷). بنا به نقل اصفهانی وقتی خالد ابیات را خواند، «نسیم جان‌پرور [اشعار] به دماغ استماع [طاهر] رسید، از مکارم اوصاف خود نپسندید که آن آزادمرد را در بند بگذارد که او نیز طفلکان داشت». بنابراین، از «محاسن اخلاق و مکارم عادات خود» او را بخشید (همان: ص۸۷). با این حال، چون مأمون وارد بغداد شد و خلافت را به دست گرفت «حال خالد بحث کرد، نایره کینه که از او در سینه داشت زبانه زد». پس دستور داد، او را دستگیر و شکنجه کنند. چون خبر بازداشت خالد به طاهر رسید، «پیاده می‌دوید تا خود را بر سر او افکند» و به مأمون گفت : «اِنّ رأسی دون رأسِه». یعنی سر من به جای سر او باشد. طاهر، داستان شعرخوانی خالد و ابیات او را بر مأمون روایت کرد و گفت: «من او را به عواطف اشرف مولانا بخشیدم و آن جرم بزرگ او را در کار اطفال خرد او کردم». مأمون سوال کرد: او را به خاطر تو ببخشم یا چهار بیتش. طاهر جواب داد: «جانب هنر راجح‌تر، او را به فضل خود بخش، عفواً صفواً، آزاد کن او را، با مزید عاطفت و حفاوت». پس خلاصش فرمود (همانجا). از مطاوی مطالبی که نویسندگان مزبور آورده، چند نکته مهم استنباط می‌گردد.

۱- خالد بن گیلویه، کاتب بود. یعنی عنوان رسمی و مهم کاتبی را داشت. اما معلوم نیست که وی کاتب دستگاه خلافت و امور دیوانی و اداری آن بود یا نه؟ آیا در بحبوحه این درگیری‌ها مسئولیت اداری داشت یا پیشتر چنین سمتی را عهده‌دار بود؟ متاسفانه، به‌دلیل عدم تصریح منابع، پاسخ درستی به این سوالات نمی‌توان داد.

۲- خالد بن گیلویه، شاعر و ادیب بود.

۳- خالد بن گیلویه، فرد ثروتمند و معروفی بود.

۴- ظاهرا وی تمایلی به حمایت سپاه طاهر و مأمون نداشت و امین را ترجیح می‌داد. جمله ارزشمند و ادیبانه‌ای که مؤلف دستورالوزاره به نقل از او آورده که: «من مأمون را در قضای قرض، امین ندانم»، مبین موضوع است.

۵- موطن خالد و خاندانش، فارس و کهگیلویه و بویراحمد کنونی بود و احتمالاً مثل خیلی از فارسیان دبیر و نویسنده که در فن کتابت و دبیری مهارت و منزلت خاص داشتند و دیوانیان خلافت عربی برای رتق و فتق امور اداری از آنان استفاده می‌نمودند، به مرکز خلافت رفته و به امور دیوانی پرداخته است. زیرا وی در ایام درگیری طرفداران امین و مأمون و محاصره و فتح بغداد، در آنجا بود و نمی‌توان دلیل مقبولی جز وجوب و ضرورت حضور در شهری پر آشوب و خطر را متصور شد. این حضور واجب و ضروری، به احتمال زیاد، مرتبط با شغل، مقام و موقعیت اداری، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی او بود. اشتهار وی برای مأمون پسر خلیفه پیشین - هارون‌الرشید - که اکنون مدعی جدی برادر و خلافت شده بود، و نیز تقاضای مالی مأمون از او، خود موید شهرت عمومی خالد و جایگاه بارز وی در مرکز خلافت عباسی است. بدین ترتیب، باید احتمال قوی داد که قائدخالد ابن قائدگیلویه از دوره خلافت امین، در بغداد حضور و شهرت یافته است.

پی‌نوشت: منابع در خلال متن آمده‌اند.

دانسته‌های تکمیلی خود را درباره این نوشته با ما به اشتراک بگذارید.